از مسیر سنگفرش و پلکانی به سمت غار حرکت کردیم منطقه صخرهای و با عظمتی بود تا اخر مسیر رفتیم همه خانمها به احترام زیارتگاه با حجاب بودند . در انتهای مسیر مسجدی ساخته شده بود و در کنار اون اطاقکی بود که یک سنگ سیاهی در وسط اون بر روی یک سکو قرار داشت که مردم به قصد زیارت دور اون می چرخیدن و بر روی اون دست میکشیدن و اون رو زیارت میکردن خانم مسنی که فهمید ما ایرانی هستیم در حین انجام اعمال زیارت ما رو هم راهنمایی میکرد و بعد از اتمام زیارتش از ما دعوت کرد که مهمانش بشیم و ما ضمن تشکر ازش خداحافظی کردیم و برگشتیم .
پایین مسیر راننده منتظر ما بود . سوار تاکسی شده و به سمت نخجوان حرکت کردیم به بازار مرکزی شهر رفتیم . در اونجا از بارلرهای قدیمی به سبک بازارهای سرپوشیده در شهرهای بزرگ ایران خبری نیست . و بازار اصلی محل بزرگی بود شبیه بارار روزهای شهرهای مختلف که از غرفه های کوچکی تشکیل شده بود .در بخشهای مختلف اونجا گشت زدیم لباسها عموما جنسهای ترک بود . و میوه ها عموما ایرانی . بعد از گشت یکی دو ساعته برای صرف نهار به یک رستوران رفتیم که بخش خانوادگیش دارای اطاقهای مجزا بود و در یکی از اطاقها دور میز نشستیم و غذا سفارش دادیم از پلو اونجا خبری نبود در نتیجه دو پرس کوفته و سه سیخ کباب لوله که همون کباب کوبیده ما میشد سفارش دادیم . غذاهاش خوب بود . هر پرس حدود سه الی 4 منات .
بعد از خوردن غذا دوباره سوار تاکسی شدیم و از راننده خواستیم در شهر دوری بزنه و راننده بعد از گشت کوتاهی در شهر در کنار یک پارک نگه داشت که برجی باستانی به نام مقبره مومنه خاتون و موزه قوچهای سنگی در اون قرار داشت . پارک زیبایی بود خلوت و آرام .بعد از گشت کوتاهی در پارک و انداختن چند عکس سوار تاکسی شدیم و با توجه به اینکه هوا رو به تاریکی میرفت به سمت مرز حرکت کردیم . به مرز رسیدیم و با پرواخت 60 منات به راننده بابت یک روز در اختیار بودن ار اون خداحافظی کردیم . البته اگر از صبح زود رفته بودیم جاهای دیدنی بیشتری رو میتونستیم بریم .
شهر نخجوان شهر ساکت و آرامی بود و بسیار قانونمند به نظر میومد با خودم فکر میکردم آیا ما میتونیم تو چنین سکوت و آرامشی احساس خوشبختی کنیم گاه فکر میکنم دوندگی و استرس بخش اصلی زندگی ما شده و بدون این دوندگی دچار افسردگی خواهیم شد.
اون ,کردیم ,یک ,شهر ,رو ,راننده ,بود و ,بعد از ,و با ,از گشت ,حرکت کردیم
درباره این سایت